اسلایدر

داستان شماره 1057

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 1057

 

عباس دوس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

روزى عباس دوس در حمام بود و كسى نزدش آمد و چيزى خواست و گفت : مى خواهم به گدائى روى بياورم ، از اين جهت قصد دارم نزد شما بمانم تا كسب اين هنر كنم ...! عباس گفت : لازم نيست نزد ما باشى فقط اين را بدان كه گدائى سه اصل دارد، اگر اين سه اصل را بكار بستى ، در گدائى كاملى
اول آن كه سؤ ال كنى هر جا كه باشد. دوم آنكه سؤ ال نى از هر كه باشد، سوم آنكه بگيرى هر چه كه باشد. شخص دست عباس را بوسيد و از پيش او رفت . اتفاقا روزى عباس به حمام رفت تا شستشو كند و ازاله موى بدن نمايد، كه آن شخص نزد عباس ‍ آمد و گفت : چيزى بمن بده ، عباس گفت : حمام و گدائى ، گفت : هر كجا كه باشد
عباس گفت : حتى از عباس ؟ گفت : از هر كه باشد، عباس گفت : حتى موى اضافى بدن ، گفت : هر چه باشد
عباس گفت آفرين بر تو كه اصول گدائى را خوب ياد گرفتى



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 7 اسفند 1393برچسب:عباس دوس, ] [ 17:11 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]